نوشته شده توسط : محمد حیدری

گل باشيمدن گل عقليمي گل آلدي

گل قاشلارين گل گوزلرين گل اوزين

گل تکليفی گل بيزلره گل اتمه

گل گير گل گلشنه گل اوزين

 

گل سيرادي گل باغلاردا گل درين

گل بلبلر گل بليوب گل درين

گل عشقين گل دریاسي گل درين

گل غواصلار گل درياني گل اوزين

 

گل تانورام گل بلبلين گل يارين

گل تيغينن گل باغريمي گل يارين

گل آردينن گل قشمشم گل يارين

گل اينلرم گل اشیتن گل اوزين

 

گل‌گلاب گل چکلر گل عرق

گل خستيم گل گوتورم گل عرق

گل گورینور گل اوزینده گل عرق

گل شبنم گل دوتوب گل اوزين

 

گل اوطاقه گل دوشنيب گل خالي

گل غميندن گل اولماديم گل خالي

گل تليمه گل گورينمز گل خالي

گل زلفلري گل دوتوبدور گل اوزين

***

 

 

1-برای درک بهتر شعر را بدون در نظر گرفتن «گُل» بخوانید. و گل این معانی  را هم  می دهد ؛ بیا، بخند، گِل، و می توانید گل را (کل) هم بخوانید برای معانی بیشتر.

معنی لغات: با توجه به سه زبان ترکی، فارسی و عربی که اشعار به این سه زبان نوشته شده و برای درک آنها باید خواننده به این سه زبان مسلط باشد.

آردينن: آردی، آرد؛ پشتوانه، عقب، آردیجه؛ به دنبالش، عقبه

 آلدي: گرفت

اوزين: خودت، صورتت، شنا کنید، از دست بدهید، آن زیبا (او؛ آن، زین؛ زیبا)

اوطاقه: به اطاق، به آن طاق، به آن بوته، به آن طاقت، به آن تنها

اينلرم: ناله می کنم

باشيمدن: از سرم

باغريمي: دلم را

بليوب: نشان کرده

تانورام: می شناسم

خالي: معرب قالی فرش، تهی، خالش

درين: درش را، عمیق، بچینید

دوتوبدور: گرفته

دوشنيب: پهن شده

قاشلارين: ابروانت

گوتوردوم: برداشتم

گورينمز: دیده نمی شود

گورینور: دیده می شود

گير: داخل شو، وارد شو

يارين: پاره کنید، بشکافید، کمک کن، بترک، یارتو

 



:: برچسب‌ها: محمد حیدری , اشعار تلیم خان , تلیم خان , حرف , قالبهای شعری تلیم خان , تیلیم خان ,
:: بازدید از این مطلب : 465
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 8 مرداد 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حیدری

معرفی قالبهای شعری تلیم خان

 تلیم‌خان خود را شرقی معرفی نموده که در لغت به معنی: قول، حراره، زجل، کخکخ، موشحه، تصنیف، ملعبه، کاری، کان و کان، موالیا و ملمع که انواع قالبهای شعری است، قول؛ گفتار، عهد، نوعی سرود، لفظ مؤلّف بود که جزوی از آن بر جزوی از معنای او دلالت کند، روايت کردن، اعتقاد. حراره؛ تصنيف، ترانه، دف زدن، موزونی آواز و ساز، مقصد. زحل؛ مرد بلند آواز، هر چيزی که دارای بانگ بلند و غوغا باشد. کخکخ؛ حراره بود و حال صوفيان، خنده کردن به آواز. موشح؛ زيور داده شده، نوعی از اقسام معما در شعر. تصنيف؛ گونه گونه ساختن چيزی، کتابی را از خود نوشتن، نوع نوع کردن مطالب، عروض البلد؛ همه معنی‌های آمده در معنی شرقی، قوما آهنگی است در موسيقی. مواليا؛ برزخی بين فنون معرب و غير معرب است چنانکه مي‌توان به لغت فصيح و عاميانه هر دو مواليا سرود، که از اختراعات بنطيانی است که در واسط ساکن بودند و اختراع اين نوع بيت مقدم بر فن زجل و موشح است. ملعبه؛ بازيچه. کاری؛ عامل، تأثير کننده و چيزی که به حد کمال رسيده، شخصی که از او کارها برآيد.کان وکان؛ ازفنون شعری غير معرب است و حتماً باید آن را بدون اعراب خواند. ملمع؛ شعری که جمله‌ها يا مصراعهايي دارد غير زبانی که شعر در آن سروده شده است وآن را مردم هند و پاکستان ريخته گويند، صنعتی که يک مصراع عربي و يک مصراع فارسی يا بيتی عربی و بيتي فارسی داشته باشد. وبه وسیله این سبک‌ها معانیی از لغات ترکی عربی و فارسی به راه انداخته و قصدش چیزی نیست، جز فهماندن معنی حرف.

وحرف به معنی کرانه و تیزی هر چیز، کسب کردن و گردانیدن چیزی را، حد، لب، کناره، تیزی، شفا، حرف جبل؛ تیزی سر کوه، کناره شمشیر، آبراهه، قرائت، ظاهر لفظ، صورت، لغت؛ نزل القرآن علی سبعه احرف ا؛ یعنی لغات هفت قبیله عرب در آن یافته شود، وجه، و من الناس من یعبد الله علی حرف (قرآن 22/11)؛ بعضی از مردم خدا را بر طرفی عبادت میکنند، و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمان به وان اصابئه فتنه انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الاخره ذلل هو الخسران المبین؛ و از مردم کسی است که خدا را در حاشیه می‌پرستد، حال اگر خیری به او رسد بدان آرام گیرد، و چون بلایی برای او پیش آید روی برتابد، او  زیانکار است و این همان خسارت آشکار است، ای وجه واحد، از قبیل سراء (شادی و فراخی، مهتر گردیدن) نه ضراء (سختی، بدحالی، بأساء، بدبختی، برجا ماندگی) یا شک و عدم طمأنینه (آرامش، قرار یافتن)، حروف؛ در اصطلاح صوفيان حقايق بسيط اعيان، لبه، کناره.

وحرف تشکیل دهنده کلمه وکلمه به معنی یک سخن و لفظ، قصیده، یک سخن، لفظ، کلام، گفتار (قرآن)، یک جزو از کلام، لفظ معنی دار، روح القدس، و فرق کلمه با لفظ در این است که لفظ اعم است از معنی دار و بی معنی ولی کلمه حتماً معنی دارد، در اصطلاح دستور زبان مجموعه حروفی که یک واحد را تشکیل دهند و کلام مرکب است از مجموع چند کلمه، روح القدس (جبرئیل) در فرهنگ علوم عقلی (ص 281) چنین آمده؛ آنچه فلاسفه جوهر عقلی نامیده‌اند الهیون روح القدس مینامند، بعضی گویند؛ افلاطون جوهر عقلی را روح القدس نامیده، در هر حال این اصطلاح از مختصات فلسفه اسلامی و عرفان است و گاه مراد از آن عقل بالمستفاد ( نعت مفعولی از استفاده) میباشد و عقل کل در مرتبت اجمال نیز روح القدس گفته اند، کلم؛ خسته کردن، مجروح کردن و ملکوم و کلیم آنکه مجروح شده باشد، جراحت و خستگی، برید، زخمی کرد، جمع کلمه، کلم سخنان خداست در نبوت محمد (ص) در کتاب تورات.

و کلمه  با ادب ادا شود و ادب به معنی پرهیخت (پرهیز، حذر، دور شدن، رها کردن)، دانش، هنر، چم و خم، حسن معاشرت، آزرم، حرمت، آئین، راه و رسم، شگفتی، دانشمند شدن، بافرهنگ شدن، نگاه داشتن خود از نکوهیده‌های کرداری و گفتاری، نگاهداشت حد هر چیز، بسوی طعام خواندن، مهمانی کردن، زیرک شدن، ادب، جمع آداب و علم ادب عبارت است از علمی که بدان خود را از خلل در کلام نگاهدارند و آن دوازده قسم است و هشت اصول بر این تفصیل؛ علم لغت، علم صرف، علم اشتقاق، علم نحو، علم معانی، علم بیان، علم عروض، علم قافیه، و چهار فروع بدین نمط؛ علم قرض الشعر و آن علمی است که امتیاز کرده میشود بدان میان اشعار سالم و غیر سالم از عیوب علم انشای نثر از خطب و رسائل، علم محاضرات یعنی علم تواریخ و بعضی این را مشتق از ادب که بمعنی خواندن بضیافت است گفته اند زیرا که این علم میخواند مردم را به سوی محامد (کردارهای نیک و ستایشها)، جرجی زیدان مینویسد که علم ادب در اصطلاح علمای ادبیت مشتمل بر اکثر علوم ادبیه است از قبیل: نحو، لغت، تصریف، عروض، قوافی، صنعت شعر، تاریخ و انساب، و ادیب کسی که دارای تمام این علوم یا یکی از آنها باشد و فرق مابین ادیب و عالم آن است که ادیب از هر چیزی بهتر و خوبترش را انتخاب مینماید و عالم تنها یک مقصد را گرفته در آن مهارت می‌یابد، بعضی گویند اصول علم ادب عبارت است از؛ لغت، صرف، اشتقاق، نحو، معانی، بیان، عروض، قافیه، و فروع آن عبارت است از؛ خط، قرض الشعر، انشاء، محاضرات (معلومات و یاد داشته شده ها، تاریخ)، تاریخ و فن بدیع را ذیل و تابع معانی و بیان شمرده‌اند، ارکان علم ادب چهار چیز است؛ اول قوای فطری عقلی و آن پنج چیز است؛ ذکاء (تیزی خاطر، هوش)، خیال، حافظه، حس، ذوق، دوم قوانین و اصول نظم و نثر و حست تالیف و انواع انشاء و شعر و فنون خطابه، سوم مطالعه تصانیف بلغا و تتبع وافی در جزئیات آنها، چهارم کثرت ارتیاض (تعلیم گرفتن، سختی پذیرفتن) و تدرب (خو کردن و حریص گردیدن به چیزی، عادت کردن و مواظب شدن بر کاری) در سبکهای ادبای قدیم و تأسی بفصحا و بلغا در حل و عقد نظم نثرکه این اصول به بهترین نحو در قرآن رعایت شده است و تلیم خان خواسته تا حد ممکن از آن پیروی نماید.

 

 

حليسه شرقيم يوخدور قراريم

گويول تلواسي جانه دوشوبدور

پگاه صبحدن سيزلارام من مدام

غريب بلبل گلستانه دوشوبدور

 

سن سون عاشق گورمز خورو خواب

عشقيه دوشه‌لي دائم العذاب

ادیب‌سن قباقه بولوب اضطراب

تيتريوب زلفدن شانه دوشوبدور

 

قاشلارين کعبه‌دور محراب دله

لبلرين حُسني‌دور هر سلسبيله

ممه لرين شبه جمالين گله

ديشلرين گوهردورکانه دوشوبدور

 

ملکده يوخ سنده اولان خال‌و خط

شراباً طهوردور پسنده شربت

يالاندور ورسلر بير سنه نسبت

نه جنته نه رضوانه دوشوبدور

 

يازديم اوصافینی اوخودوم خطينی

عاجزم گچمگه عشقين شطينی

سالسین صدری اوسته قيسن طوطينی

تليم مرغدور پي آشيانه دوشوبدور

 

 

(ترجمه ابیات )

حلیسه شرقیم ندارم قرار

تلواس دل بر جان فتاده

از پگاه صبح می‌لرزم  مدام

بلبل غريب درگلستان فتاده

 

 عاشقت نبیند هرگز خور و خواب

بر عشقت افتاده دائم العذاب

کرده ای خشم، شده اضطراب

لرزیده ز زلفت شانه فتاده

 

ابروان کعبه‌ است بر محراب دل

حسن است لبانت به هر سلسبیل

زلفانت شب، جمالت گل

دندانها گوهر در کان فتاده

 

در ملک نیست، آن خال‌ و خط

شراباً طهور و پسنده شربت

دروغ است گر دهند بر تو نسبت

نه بر جنت، نه بر رضوان فتاده

 

نوشتم اوصافت خواندم خطت

عاجزم بگذرم از شط عشقت

بگذار برروی صدرت بیراه طوطيت

تليم مرغ است پي آشيان فتاده



:: برچسب‌ها: سبک شعری تلیم خان , حرف , کلمه , ادب , شرقی , اشعار تلیم خان ,
:: بازدید از این مطلب : 254
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 1 خرداد 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : محمد حیدری

تلیم خان      

تلیم‌خان نوه‌ی قارا خان فرزند تیمور شاعری ترک ‌زبان در روستای مرغئی از توابع مزلقان‌چای شهرستان ساوه دیده به جهان گشود. در جوانی دل در گرو عشق خود، مهری، نهاد که تا دم مرگ ذکر نامش بر زبان بود. کشمکش‌های او با برادران مهری که با این وصلت مخالف بودند مدت مدیدی ادامه ‌داشت و عاقبت این وصل صورت نگرفت و این آغاز شیدایی وی ‌‌شد. مهری به عقد سیف الله خان که حاکم ساوه بود در‌آمد، و در آن شهر اقامت گزید، و بعدها با وی که والی شیراز ‌شد بدانجا عزیمت کرد.

در نقل‌قول‌هایی، تلیم‌خان را به دنبال مهری عازم شیراز کرده‌اند که چند سالی در بازارچه‌ای روبروی قلعه‌ی حکومتی برای دیدن مهری مشغول کار می‌شود تا دلدار را  ببیند. ولی با اعتقادات وی که در اشعارش می‌خوانیم این قابل قبول نمی‌باشد. تلیم‌خان به شیراز سفری داشته و مهری را در آنجا دیده ولی این سفر مدت‌ها پس از آن ماجرا اتفاق افتاده. وی به دعوت عمویش مهدی سلطان که والی شیراز بوده به این سفر می‌رود، مدت اقامتش در آنجا مشخص نیست. بعد از نرسیدن به وصال معشوق، طبق سنت پیامبر(ص) ازدواج کرده که حاصل آن دو پسر و یک دختر بوده است.

وی تمام عمر خود را در روستای مرغئی به سر برد و به کشاورزی، دامپروری و باغداری مشغول؛ چون در روستا این کارها با هم بوده و هست. و وی دستی نیز در معماری گچکاری، نجاری، آهنگری و ... داشته است. در این میان سفرهایی به اطراف برای محافل ادبی در روستاها و شهرهای دور و نزدیک می‌کرده که در اکثر روستاها خانه‌ای به نام خانه تلیم‌خان وجود داشته که دوستانش در اختیار وی قرار می‌دادند تا بتواند مجالس خود را بر پا کند. اهالی مزدقان و کسانی که با اشعار وی آشنایی دارند او را «حقّ عاشقی» (عاشق خدا) می‌نامند، و این لقب در میان اهالی قصّه‌ای هم دارد که جام حقّ نوشیده و برگزیده شده است.

 

مزرعه‌ی آسکین که ییلاق محسوب می‌شود حدوداً پانزده کیلومتر با مرغئی فاصله دارد، و محل کشت گندم، علوفه‌ی دام و صیفی‌جات و مایحتاج اهالی بوده که برای ذخیره‌ی زمستانی به روستا منتقل می‌شده و می‌شود. تلیم‌ برای رساندن بارها با چندین الاغ عازم مرغئی می‌شود، در مکانی که به نام «تلیم‌خان گدیگی» (تپه تلیم‌خان) شهرت یافته، بر روی بارهای علوفه شعله‌های آتش می‌بیند و برای خاموش کردن آن به سراغش می‌رود، ولی از نزدیک آتشی نمی‌یابد. این اتفاق در سه نوبت تکرار می‌شود، که هر بار مغموم و مضطرب می‌گردد. وقتی به روستا می‌رسد بعد از پیاده و جابجا کردن بارها چندین سوار نزدیک می‌شوند و از وی تقاضای آب آشامیدنی می‌کنند.

- سلام، بیز غریب دوشموشیک بو دیاره سوسوزیک.

 تلیم که فکر می‌کرد در خانه آبی نیست می‌گوید:

- سلام علیک،کوچمیشیک ییلاقا ائوده کیمسه یوخ منیمده یوکوم وار قیتاجاقام اوزیمده سوسوزام

- بیر ایچری باخ گور شاید اولا

تلیم داخل با تردید و ادای ادب سراغ کوزه‌ها می‌رود و با تعجب یکی از آنها را پر از آب می‌بیند، کمی از آب می‌نوشد و برای سواران هم می‌برد و هر کدام ظرفی می‌نوشند. سوار پیش آمده می‌گوید:

- خوب ساغ اُول تلیم سنده که اوز پایی ایچدیی، بس واروموش

 تلیم کوزه را برمی‌گرداند، وقتی بر می‌گردد اثری از سواران نمی‌بیند! به طرف دره نزدیک خانه‌ می‌دود، نشانی نمی‌یابد؛ نه گرد و خاکی و نه ردّ پایی! از رهگذران و همسایه‌ها‌ سراغ می‌گیرد که ابراز بی‌اطلاعی می‌کنند. با افکاری مغشوش راهی آسکین می‌شود، و در تپه‌ای که شعله‌ها را دیده بوده از هوش می‌رود. الاغ‌ها خود را در آسکین به آغلشان می‌رسانند. پدر از تأخیر تلیم نگران و از اهالی پرس و جو می‌کند. فردی از وجود یکی از الاغ‌ها در تپه مذکور خبر می‌دهد، پدر و اقوام راهی می‌شوند و الاغ را بر روی تپه‌ای ایستاده می‌بینند، وقتی نزدیک می‌شوند تلیم را بیهوش و در تب می‌یابند و او را به «اوبه» منتقل می‌کنند.تلیم‌خان‌ چندین روز در تب شدید و هذیان بوده، بعد از برخواستن از بستر، دگرگونی مشهودی در وی مشاهده می‌شود که آغاز دورانش می‌گرد.

 

 



:: برچسب‌ها: تلیم خان , زندگی نامه تلیم خان , مرغی , مرغئی ,
:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 1 خرداد 1394 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد